اشک حسرت

سئوگیلیم،عشق اولماسا،وارلیق بوتون افسانه دیر

اشک حسرت

سئوگیلیم،عشق اولماسا،وارلیق بوتون افسانه دیر

رسم عاشقی......

تا حالا شده بری یه جایی که طبیعت باشه مثلا یه کلبه توی جنگل بعد یه چراغ روشن  

 

بکنی و بشینی نگاش کنی. 

 

اگه این کارو کردی که هیچ ولی اگه این کارو نکردی بذار بگم چی میشه. 

 

وقتی که چراغ رو روشن کردی یه عالمه پروانه میان دور چراغ میگردن انقدر میگردن که  

 

یا گرمای چراغ می کشتشون یا اینکه تمام نیروشون رو از دست میدن و می اوفتن روی زمین. 

 

ولی جریان اینجا تموم نمیشه میدونی چرا؟اگه میدونی که بقییشو نخون ولی اگه نمیدونی 

 

بذار بهت بگم........این کارو میکنن چون عاشق چراغ و نورش هستن اونایی که مردن یعنی 

 

به کمال عاشقی دست پیدا کردن و اونایی که نمردن و فقط خسته شدن در پی این هستن 

 

که هر تور شده دفعه ی بعد انقدر عاشق شده باشن وبه چراغ نزدیک بشن که از شدت عشق 

 

جونشون رو از دست بدن. 

 

تمام این حرفا رو گفتم تا بگم:رسم عاشقی اینه که یا اسم عاشقی رو نیار یا اینکه اگه عاشق 

 

شدی و عشقت رو نثار وجود کسی کردی باید از پروانه ها یاد بگیری که چطور جونشون رو 

 

برای معشوقشون میدن. 

 

 

دل نوشته های دل شکسته.....

 خوش به حال اسمون که هروقت دلش بگیره بی بهونه می باره به کسی توجه نمیکنه..... 

 

از کسی خجالت نمیکشه می باره و می باره .......این قدر می باره تا ابی بشه کاش...کاش 

 

کاش می شد مثل اسمون بود کاش می شد وقتی دلت گرفت اون قدر بباری تا بلخره افتابی 

 

بعدش هم انگار نه انگار که بارشی بوده. 

 


شبها چشمانم معبد گاه اشک می شوند و غم همنشین قلبم دوباره بغضهای خسته و کهنه 

 

اسیر گلوی سردم می شوند ای کسی که در حکایت شب پنهان شده ای به عظمت ابی دلم 

 

نظری کن و ببین که این دل عاشقانه می تپد فقط در انتظار امدن تو هست. 

 


غروب عاشقان زیباست نه به زیبایی غروب عشق تو.......بهار عاشقان زیباست نه به زیبایی  

 

عشق تو......عشق زیباست نه به زیبایی عشق تو........یک شاخه گل در یک دشت زیباست  

 

نه به زیبایی تو......انتظار کشیدن یار زیباست نه به زیبایی انتظار کشیدن تو.......غروب زیبایم 

 

بهار زیبایم شاخه گل تنهایم دوستت دارم........ 

 


ستاره ی من تویی تویه شبهام بدون تو هرشب توی غم هام می خوام باتو باشم واسه همیشه 

 

پس بامن بمون بی تو عمرا نمیشه. 

 

 

 

عاشقانه

دل نوشته ها.............

 

   اگر کلید قلبی را نداری قفلش نکن ....اگر کسی رو دوست نداری خردش نکن........ 

 

  اگر دستی رو گرفتی رهایش نکن مراقب گرمای دلت باش تا کاری که زمستان بازمین 

 

 کرد زندگی با دلت نکنه............ 

 


 

رسم زندگی این است روزی کسی رو دوست داری و روز بعد تنهایی به همین سادگی 

 

اورفته است و همه چیز تموم شده مثل یک مهمونی که به اخر میرسه وتو به حال خود 

 

رها میشوی چرا غمگینی؟ این رسم زندگیست پس تنها اواز بخوان. 


 

زمانیکه به دنیا امدم زیر گوشم زمزمه کردند:دوست بدار دوست بدار 

 

زیرا دوست داشتن بهترین رسم زندگیست حالا که با تمام وجود دوسش دارم میگویند 

 

فراموشش کن زیرا پشیمان میشوی. 


 

 در سخترین لحظه ها کنارش باش تا همیشه بتونه همچون نوری در تاریکترین و سخترین 

 

لحظه ها ی زندگیش بدرخشه و درناممکن ترین موقعیت ها عاشقانه مهر بورزه. 


بگذار هر روز رویایی باشد در دستت بگذار هر روز عشقی باشد در دل بگذار هر روز دلیلی 

 

باشد برای زندگی........تقدیم به کسانی که دوستشان دارم. 

 

 

 

 

شعر از غم عاشقی..........

  می نویسم برای دلهای شکسته مینویسم برای صداهای لرزان اشکهای پنهان . 

 

خداوندا چرا رسم روزگار این گونه است.چرا قصه شمع و پروانه پایان ندارد.چراسوختن و ساختن 

 

برای هم ساخته شده اند.چرا در کنار ذره ای لبخند کوهی از غم و غصه نمایان است.نمیدانم چرا 

 

دل ما انقدر وسعت ندارد که غم و اندوه روزگار را در خود حبس کند و ازمیان بردارد. 

 

خداوندا این ندانستنها واین سوالها مرا سخت ازرده کرده.فریادی نیز دیگر نمانده تا براورم. 

 

تا شاید کسی به فریادم برسد.تنها پناهم تویی.تویی که فریاد بی صدا را نیز میشنوی. 

 

پس به فریاد ما برس که جز تو فریاد رسی نیست. 

 

 

کاش زندگی شعر بود تا برایش یک دنیا شعر می سرودم تا با اهنگش در خلوت بی کسیهایش 

 

هیچ وقت تنها نماند.کاش زندگی قصه بود تا برایش یک دریا قصه می گفتم تا همسفر با ماهیهای 

 

ازاد همیشه اقیانوس خوشبختی را پیدا کرد. 

 

 

معبود یکتام

من عشق را از انعکاس مهتاب در حوض مادر بزرگ آموختم



من ایثار را از قلب خورشید در آسمان صحرا آموختم



من زندگی را از امواج طوفانی شب دریا آموختم



من محبت را از قطره های باران بر علفزار آموختم



من صداقت را از یک رنگی ابر های سفید آموختم



من وفا را از کبوتران بر شاخه های خشکیده آموختم



من گذشت زمان را از چشم های منتظر آموختم



من عطش را از چکاوک های خانه همسایه آموختم



من ایمین را از کودکان معصوم آموختم



و من آموختم هر چه را که می خواهم فقط از معبود یکتا بخواهم 

 

 

 

  

 

این شعر هم از دوست گلم بهار جان بود . 

 

 

                                                   عیدتان مبارک.