اشک حسرت

سئوگیلیم،عشق اولماسا،وارلیق بوتون افسانه دیر

اشک حسرت

سئوگیلیم،عشق اولماسا،وارلیق بوتون افسانه دیر

یادداری

بارهاگفته بودی از دام دوست کی کنم فکر جدایی 

 

گفته بودی نیست پایان دوستی ما تا خدا دارد خدایی 

 

گفتم از این ترس دارم کز محبت رو پوشی 

 

ساغر دوستی ننوشم از دلت مهرم زدایی 

 

خنده مستانه ای کردی و در چشم نگاه کردی و گفتی 

  

کم گو از بی وفایی و جدایی 

 

حال این منم تنها اسیر درهجران  

 

حال این منم بیگانه زهر اشنایی 

 

 

 

 

کاش میشد زندگی کرد بی انکه غم باشد در زندگی اما هزاران اه و افسوس 

 

که بی غم زندگی حاصل نیاید.

 

 

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
رها جمعه 13 خرداد 1390 ساعت 06:19 ب.ظ http://raha-tanhaee.blogfa.com

سلام سعیده جون خوبی
خیلی خوشحالم که دوباره اومدی
میدونی چند ماهه نیومدی و خبری ازت نیست
کجاهایی؟ خوش میگذره
شعرت حرف نداشت ولی خوشحالم برگشتی
بازم بیا پیشم

زهرا شنبه 14 خرداد 1390 ساعت 12:19 ب.ظ http://www.baharak67.blogfa.com

سلام عزیزم اژت خیلیییی خوشکل بود موفق باشی عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد