-
بارون
سهشنبه 11 اسفند 1388 17:15
کوچیکتر که بودم فکر می کردم بارون اشک خداست ولی مگه خدا هم گریه میکنه. چرا باید دل خدا بگیره دوست داشتم زیر بارون قدم بزنم تا بوی خدا رو حس کنم. اشک خدا را تو یه کاسه جمع کنم تا هر وقت دلم گرفت کمی بنوشم تا پاک و اسمانی شوم.اسمان که خاکستری می شد دل منم ابری می شد حس میکردم که ادما دل خدارو شکستند و یا از یاد خدا غافل...
-
تنهایی
جمعه 7 اسفند 1388 18:54
درد تنهایی خود را به که گوییم .به که گویم که در این جامعه خالی از عشق همه در تاب و خروشند همه چون سرو به بالا نگونند وبه فغان از غم هستی که تواند که مرا یاد کند وصدای نفسم را ببرد تا که رسد بر دل باران من که خواهم ولی افسوس که نتوانم از این جابروم .چون که بر دست و پایم بستتند گلی ازگل ریحان من برسان گلی از باغ گل یاس...
-
انتظار
سهشنبه 4 اسفند 1388 11:17
نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم ودردهایم را به گوش تو می رساندم بدون تو عاشقی برایم عذاب است .میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم وبیش از عشق به تو...
-
تمام زندگیم را دل تنگی پر کرده است
شنبه 1 اسفند 1388 17:05
تمام زندگیم را دل تنگی پر کرده است.دل تنگی از کسی که دوستش داشتم و عمیق ترین دردها و رنجهای عالم رادر رگهایم جاری کرد.دردهایی که کابوس شبها و حقیقت روزهایم شد دوری ازتو حسرتی عمیق به قلبم اویخت که با غم دردناکش پوشاندم. دل تنگی برای کسی که فرصت اندکی برای خواستنش برای داشتنش داشتم. دل تنگی از مرزهایی که دورم کشیدند...
-
زندگی زیباست
چهارشنبه 28 بهمن 1388 12:28
زندگی زیباست ساده و مفهوم چون غزالی در کنار چشمه ای در خلوت جنگل مانده از دیدار جفت گمشده محروم دیده اش از انتظاری جاودان لبریز در بهاری سرد مرغ زیبایی شادمان بر شاخه اندوه سادگی افتاده همچون شبنمی از دیده مهتاب در سکون حیرتی خاموش بر عقیق بوته اعجاب. زندگی چون کودکی تنهاست ساده و غمناک اشک سردی همچون مروارید میدود در...
-
خستم از این سرنوشت
شنبه 24 بهمن 1388 16:41
دنیا گاهی با اون همه عظمتش بزرگیش وسعتش با اون همه جنگلاش کویراش دریاهاش جایی واسه من و دل عاشقم نداره.جایی واسه گریه کردن من نداره.جایی واسه به خاک کردن دل عاشقم نداره.جایی واسه پنهون کردن غصه هام نداره. دیگه بریدم به خدا حتی نایی واسه گریه کردن واسه دادزدن هم ندارم.
-
هدیه ی نا قابل برای خواهرم
چهارشنبه 21 بهمن 1388 17:31
این عکسو تقدیم میکنم به خواهر گلم بهنوش اخه چند روز پیش تولدش بود گرچه میدونم دیر شده ولی برای تبریک گفتن هیچ وقت دیر نیست وجبران تمام محبتهایی که تو این مدت برام کرده.
-
انسانها را دوست بدار
سهشنبه 20 بهمن 1388 15:54
از انسانها غمی به دل نگیر زیرا خود نیز غمگین اند با انکه تنهایند ولی از خود می گریزند زیرا به خدا به عشق خود وبه حقیقت خود شک دارند پس دوستشان بدار اگرچه دوستت نداشته باشند............ به سه چیز تکیه کن غرور دروغ عشق .ادما به غرور می تازند با دروغ می بازندو با عشق می میرند.....
-
اخرین نگاه
سهشنبه 20 بهمن 1388 15:24
-
نرو تنهام نزار
یکشنبه 18 بهمن 1388 16:48
بی تو امشب باز یه گوشه نشستم در خیالم پیش تو گفتم که خستم از همه چیزو همه کس به تو گفتم های های گریه کردم زار زار ناله کردم گفتم اینجا غصه دارم هیچ کس را هم ندارم ازهمه چیز و همه کس من گسستم به همین دستهای بستم مثل اینکه کودک هستم از تو پرسیدم تو میدانی که هستم؟تو به من خندیدی و گفتی که باز هم در این دنیای زیبا چشم...
-
تنهاترین تنها
یکشنبه 18 بهمن 1388 12:18
در گذر ثانیه ها تنهایم....ودر این لحظه ودر این حادثه ها تنهایم..... صاعقه می شکند قامت تنهایی مرا... ودر این معبد سنگی به خدا تنهایم.... سیل بارانی غم چشم مرا خواهد شست....چه کنم با همه ی خاطره ها تنهایم... وتودر بی خبری های دلت خواهی رفت.... پشت درد همه ی فاصله ها تنهایم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 بهمن 1388 18:16
-
بنام تک شاهین چشمانم که تکیه گاه خیال توست
جمعه 16 بهمن 1388 15:51
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم امد که شبی باهم از ان کوچه گذشتیم پر گشودیم ودر ان خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب ان جوی نشستیم تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت من همه محو تماشای نگاهت
-
محبت
پنجشنبه 15 بهمن 1388 16:34
نمی دانم محبت را بر چه کاغذی بنویسم که هرگز پاره نشود ......... بر چه گلی بنویسم که هرگز پرپر نشود...... بر چه دیواری بنویسم که هرگز پاک نشود....... وبر چه ابی بنویسم که هرگز گل الود نشود وبر چه قلبی بنویسم که هرگز تنگ نشود..........
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 بهمن 1388 15:46
بنام دوست که دل دیوانه ی اوست اگر داری به من لطف و محبت تماشا کن در چشم اشکبارانم نشستم گوشه چون بی قراران بیزارم اشک حسرت همچو باران بیا ای مونس قلب پریشان رخ زیبای خود را از من مپوشان تو که در این کنج قلبم خانه داری چرا این خانه را کردی تو ویران
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 بهمن 1388 15:24